جدول جو
جدول جو

معنی خانه گزان - جستجوی لغت در جدول جو

خانه گزان
(نِ گَ)
ده کوچکی است از دهستان بهر آسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 56 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 10 هزارگزی خاور راه مالرو جیرفت - ساردوئیه. ساکنین آن از طایفۀ سلیمانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خانه زاد
تصویر خانه زاد
خدمتکاری که در خانۀ ارباب خود متولد شده، بومی، کنایه از حاصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه کمان
تصویر خانه کمان
سوراخ موجود در میانۀ کمان در کنار محل دست گرفتن که تیر را از آن می گذرانند، کمان خانه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
خیل خانه. دودمان. خاندان. (ناظم الاطباء) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر از این جهت بودی. (فارسنامۀابن بلخی ص 92)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آنچه در خانه و خاندانی بوجود آید. آنچه از بیرون تهیه نشود بلکه اصل و نسبش در خاندانی باشد، بومی. متعلق به یک محل: صدوسی تن طاوس نر وماده آورده بود گفتندی که خانه زادند بزمین داور. (تاریخ بیهقی) ، بنده زاد. چاکرزاد. غلام زاد. اولاد بنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
خانه زادند و بندۀ در شاه
خانه داران خاندان ملوک.
خاقانی.
بی فرزندی که خانه زادی دارد
شک نیست که باشدش بجای فرزند.
(آنندراج).
، قدیمی. (آنندراج) :
فغانی زین نظربازی سیه شد نامه ات تا کی
خیالت بر خط نوخیز و خال خانه زاد افتد.
بابا فغانی (از آنندراج).
- غلام خانه زاد، غلامی که والدینش در خانه ارباب او نیز غلامی کرده اند، غلامی که پدر و اجدادش غلامان پدر و اجداد ارباب او بوده اند.
، لقب گونه ای است که چاپلوسان ضمن عریضه هایی که به بزرگان می نویسند بخود میدهند، چون: ’غلام خانه زاد... بعرض میرساند’
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
جای نشستن از زین. (ناظم الاطباء). صفۀ زین:
بغل بشاهسواری گشوده ست امیدم
که کرده ست تهی صدهزار خانه زین را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
خانقاه. بقعۀ اهل صلاح و خیر و صوفیه. رجوع به ’خانقاه’ و ’خانگاه’ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 18 هزارگزی جنوب گاوآهن تو. ناحیه ای است کوهستانی سردسیر و دارای 130 تن سکنۀ کردزبان است. آب آن از چشمه و محصولاتش غلات، توتون، عسل و لبنیات میباشد. اهالی به زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ)
ده کوچکی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 31 هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و هشت هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه. این ده را 15 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ کَ)
قسمتهای منحنی کمان مابین محل دست و سر کمان که قسمت بالای آن را خانه بالا و قسمت پایین آن را خانه شبین مینامند. (ناظم الاطباء). طایف. (مهذب الاسماء). قاب:
ازو شاه بستد بزانو نشست
بمالید خانه کمان را بدست.
فردوسی.
گلی ز غنچۀ پیکان یار خواهم چید
گشاد کار من از خانه کمان پیداست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام کوهی است در مازندران. رابینو از این کوه در پاراگراف 31 یادداشت و حواشی کتاب خود نام میبرد. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 204)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَ)
خانه متعلق بزوجه. خانه از آن زن. چون: فلانی در خانه زن خود زندگی میکند و از خودش خانه ای ندارد
لغت نامه دهخدا
فرزند خدمتگزار (نوکر یا کلفت) که در منزل مخدوم (آقا ارباب) متولد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه زاد
تصویر خانه زاد
فرزند خدمتکار که در خانه ارباب به دنیا آمده باشد
فرهنگ فارسی معین
خانه پرور، غلام زاده، بنده زاده، خانه زاده، محرم، خودی
متضاد: غریبه، بنده، غلام، خدمت کار (دیرین)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اتاق بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
نمک پرورده، چاکر
فرهنگ گویش مازندرانی